Monday, January 12, 2009

استاد و انديشمند بزرگ؛ دكتر شجاع الدين شفا3

پيشنهاد ميكنم اگر حالتون بد شد ادامه ندين
خودم حالم بد شد! ه
آقای شفا به درستی در «تولدی ديگر» گفته اند كه:«درست در زمانی كه در كشور ديگری انسان ها را به كره ماه می فرستادند، در كشور ما مردم عكس امام شان را در ماه می ديدند». درست می گويند. اين خطا را بايد پذيرفت و تاوان آن جهـالت را بايد پرداخت. تاوان آن هميـن ملامت امـروز شفا است.امّا در همان زمان كه در كشور ديگری مردم را با آپولو به كره ماه می فرستادند آپولوی ديگری در كشور شاهنشاهی آماده پرواز و پذيرايی بود كه هر ساعت چند نفر مسافر داشت. اين آپولو در كميته مشترك بود.وقتی سوار آن می شديد، لگنی فلزی سر و صورت شما را تا شانه ها می پوشاند و تكنسين های زبل !! بلافاصله مچ دست ها و ساق پاها را به دسته های اين آپولو، با تسمه و پيچ و مهره محكم می كردند و نوك پيچ ها را در استخوان ساق پا و ساعد دست با محبت فرو می بردند !!و بالاخره حسينی نامی با كابل سيمی چند كيلويی چنان سرپنجه ها و ناخن های شما را نوازش می داد كه البته از شكنجه های سلف صالحش حجاج بن يوسف مدرن تر بود!نه به منظور بدی ! بلكه برای عبرت شما و سايرين ! بايد با پای لخت روی سينی مسی بزرگی می ايستاديد و سپس يوغی از يادگارهای تمدن های باستانی ! را به گردن و دو مچ دست شما قفل می كردند و گيره برق چندين صد ولتی را در مخاط بينی يا نقاط بسيار حساس ديگری از بدن دختران و پسران وصل می نمودند و سپس برق می دادند; و اين چنين پاس اكتشافات آمپر و اديسون را نگه می داشتند !!گاهی منوچهری، كمالی، حسينی، محمدی، مصطفوی و خراسانی به قول خودشان «كمپانی» می كردند. يكبار شلوار رحيم را تا بالای زانوان بالا زدند و در سرمای نيمه شب بهمن ماه سال 1352، قربانی را به درون آب سرد حوض حياط كميته مشترك فرستادند.پس از ربع ساعتی او را بيرون آوردند و وادار كردند با پای برهنه در حياط بدود، تا آقايان در يك هشت ضلعی منظم ! با كابل های سيمی بر روی پنجه های پای او بكوبند. ناله های اين قربانی خون آلود در آن نيمه شب سرد غنيمت بود. بايد ساكنان هر هفت بند كميته مشترك ! اين ناله ها را بشنوند و به خوبی تكليف خود را بشناسند و قدر شاهنشاه خود را بدانند !! زيرا به قول آقای شفا : « ايران می خواست ولو با تأخير بسيار ٬ دوباره به كاروان جهان پيشرو بپيوندد » !!در اين كميته هر كس از پير و جوان، سهمی از فحش های ناموسی ! داشت كه در طول روز و گاهی نيمه شب دريافت می كرد. تهديد به اين كه « زنت را می آوريم » و « دخترت » را می آوريم و چنين و چنان می كنيم از پذيرايی های مرسوم ! بود. از هيچ تحقير و توهينی كم نمی گذاشتند و هر تهديدی را با داغ و درفش های قرن بيستم و لگدهای قرون وسطي تكميل می كردند. صد رحمت به گله گرگ های آدم خوار !! راستی انسان حيرت می كرد كه چگونه آدم نمايانی اين چنين تا درك اسفل السافلين سقوط می كنند.يكی از همان شب ها مرحوم حسن اسدی لاری را آن قدر با كابل سيمی نوازش كرده بودند كه هر دو پايش مثل متكا باد كرده و چرك آورده بود. هنوز هم بازجو دست بردار نبود. حسن آقا ملتمسانه به بازجوی ديگری كه در اتاق بود گفت: پس شما به فلانی سفارش كنيد بی جهت مرا نزند.آن بازجوی ديگر و آن عاری از شرف و انسانيت و آن درنده آدم نما گفت: چشم الان سفارش می كنم و چنين سفارش كرد كه خودش با كفش بر روی پاهای متورم حسن آقا رفت و بر روی پاشنه پا چرخی زد و خندان گفت: اين هم سفارش.ديدن اين صحنه و كتك خوردن يك مرد شصت ساله و ناله های دردناك او، چنان رقت انگيز بود كه هر دلی را به درد می آورد، اما مأموران دولت شاهنشاهی ـ كه می خواست «دوباره به كاروان جهان پيشرو بپيوندد» ـ اگر دل داشتند، آنجا نبودند !
حدس بزنيد از كجاست؟ !

No comments:

 
Locations of visitors to this page