Monday, January 12, 2009

امتناع تسلسل

اكبر اسدعليزاده
بطلان تسلسل علل و معلولها تا بى‏نهايت، از جمله مباحث مهم فلسفى وكلامى بوده، و بسيارى از مسايل مهم فلسفه مانند: مساله «اثبات واجب الوجود بالذات‏» و... بر آن مترتب است اين مساله جايگاه بلند و خاصى در مباحث كلام و فلسفه دارد; چه اين كه مهم‏ترين مسايل علم كلام درباب اثبات واجب الوجود تعالى است، و همه موضوعات و مسايل علم كلام عاقبت‏به خداشناسى منتهى مى‏گردد. چنان كه مرحوم علامه حلى در شرح حكمة العين مى‏فرمايد:
«المسالة الاولى في اثبات الواجب الوجود تعالى وصفاته، هذا هو الجزء الاعظم من هذا الفن، وهو اثبات واجب الوجود تعالى‏». (1)
اين مساله (اثبات واجب الوجود) در فلسفه نيز از مسايل بسيار مهمى به‏شمار مى‏آيد، به طورى كه مى‏توان گفت: تقريبا نتايج اكثر مباحث فلسفه و بلكه همه آنها بر گرد اين موضوع (اثبات واجب الوجود) دور مى‏زنند، چرا كه موضوع فلسفه موجود بما هو موجود و بحث از اثبات موجود مطلق است; وقتى كه وجود موجود در خارج از ذهن ثابت گرديد، دوباره فصل ديگرى گشوده مى‏شود، به اين كه آيا آن موجود واجب الوجود بالذات است‏يا ممكن الوجود است؟
در فرض اول مطلوب (اثبات واجب الوجود) ثابت مى‏گردد، اما در فرض دوم به حكم اين كه هر موجود ممكن الوجود بالضروره نيازمند به علت است، از دو حال بيرون نيست، آن علت‏يا واجب الوجود است، يا ممكن الوجود، اگر علت، واجب بالذات باشد، مطلوب حاصل است، و اگر علت ممكن الوجود باشد، آن نيز نيازمند به علت است، در مرتبه سوم، باز اگر علتش ممكن الوجود باشد، نيازمند به علت‏خواهد بود، در مرتبه چهارم و پنجم، هلم جرا فيتسلسل.
به عبارت ديگر: در فلسفه از دو محور اصلى بحث مى‏شود، به طورى كه مسايل آن مترتب بر آن دو محور اساسى است.
1. در فلسفه ابتدا از امور عامه بحث مى‏شود (از احوال موجود مطلق) كه به آن علم كلى، يا الهى بالمعنى الاعم و فلسفه اولى مى‏گويند، مانند: اصالة الوجود، اقسام وجود، علت و معلول، وحدت و كثير، قوه و فعل، و....
2. بحث فلسفه در اين مسايل ختم نمى‏شود، بلكه وقتى كه، موجود مطلق به وسيله‏ى اقامه‏ى براهين به اثبات رسيد، دوباره، باب ديگرى گشوده مى‏شود كه آيا آن موجود مطلق واجب الوجود بالذات است، يا ممكن الوجود است؟
پس به اين ترتيب، بحث ادامه پيدا مى‏كند، لذا ادامه‏ى بحث در محور دوم: يعنى الهيات بالمعنى الاخص، پى‏گيرى مى‏شود، وبا پيمودن راههاى دشوار و سنگين، عاقبت واجب الوجود بالذات را ثابت نموده و به نتيجه نهايى مى‏رسد، و سپس در خصوص واجب الوجود از جهت صفات، فعل، علم، قدرت و حيات او، و...بحث مى‏شود.
از اين جهت، اكثر براهينى كه حكما و متكلمان براى اثبات واجب تعالى اقامه نموده‏اند، مبتنى بر بطلان دور و تسلسل است، و اين بيانگر اهميت مساله امتناع تسلسل است.
در متون كلامى، نمونه‏هاى چندى آمده است كه اثبات صانع تعالى را مبتنى بر بطلان دور و تسلسل مى‏دانند و در اينجا به دو نمونه اكتفا مى‏شود.
الف. محقق طوسى‏رحمه الله مى‏فرمايد:
«المقصد الثالث في اثبات الصانع تعالى وصفاته وآثاره و فيه فصول: الفصل الاول: في وجوده تعالى. الوجود ان كان واجبا، فهو المطلوب والااستلزمه لاستحالة الدوروالتسلسل‏». (2)
ب.و محقق لاهيجى نيز در اثبات واجب تعالى بر بطلان دور و تسلسل استدلال نموده است. ايشان برهان را به عبارت ذيل به صورت قياس استثنايى و اقترانى به شكل اول تقرير نموده است:
1. به طريق قياس استثنايى: «بنابر موجود بودن ممكن، هرگاه دور و تسلسل باطل باشد، واجب الوجود موجود باشد، اما دور و تسلسل باطل است.
نتيجه دهد كه پس، واجب الوجود موجود است‏» .
2. به طريق قياس اقترانى شكل اول: «هرگاه ممكن موجود باشد; سلسله عللش متناهى باشد، لاستحالة التسلسل. وهرگاه، سلسله علل ممكن متناهى باشد، واجب الوجود موجود باشد، لاستحالة الدور.
نتيجه دهد كه، هرگاه ممكن موجود باشد، واجب الوجود موجود باشد». (3)
خلاصه سخن اين كه: با توجه به اهميت مساله امتناع تسلسل در مباحث كلامى با توكل به خداوند متعال و استعانت از حضرت جل و علا، در اين رابطه تحقيقات مفصلى انجام گرفته كه بخش‏هاى مهم آن را به صورت مقاله در اختيار علاقه‏مندان قرار مى‏دهيم.
مطالب مقالات در قالب فصلهاى مختلف تنظيم گرديده است. و البته غرض ما فقط نقل و توضيح است و نقد و بررسى آن به فرصت ديگرى نياز دارد.
فصل اول: تسلسل در لغت و اصطلاح
تسلسل در لغت عبارت است از پيوسته شدن، پشت‏سر هم بودن، پى در پى بودن، به هم پيوستگى، ترتيب امور غير متناهى به نحوى كه مرتبه سابق به مرتبه لاحق مترتب باشد.
به بيان ديگر: آن است كه امورى به دنبال هم، زنجيروار واقع شوند، خواه حلقه‏ى اين زنجير متناهى باشد يا نامتناهى و خواه ميان آنها رابطه‏ى على و معلولى برقرار باشد يا نباشد.
اما در اصطلاح: عبارت است از ترتب و وابستگى يك شى‏ء موجود بر شى‏ء ديگرى كه همراه او بالفعل موجود مى‏باشد، و ترتب آن موجود دوم بر شيى‏ء سومى كه همراه با او بالفعل موجود است و ترتب آن موجود سوم بر موجود چهارم و به همين ترتيب تا بى‏نهايت پيش برود. خواه اين سلسله به همين ترتيب در هر دو طرف يعنى هم در ناحيه علل و هم در ناحيه معلولها تا بى‏نهايت ادامه داشته باشد يا فقط در يك طرف تا بى‏نهايت ادامه يابد.
به عبارت ديگر: عبارت است از پى‏در پى بودن يك سلسله علل و معاليل كه همه، ممكن الوجود بوده و به جايى هم منتهى نشود بلكه تا بى نهايت امتداد داشته باشد مانند: (الف) علت (ب) و (ب) علت (ج) و (ج) علت (د) و همين‏طور تا بى‏نهايت پيش برود.
فصل دوم: تاريخچه بحث امتناع تسلسل
ادله‏اى كه حكما براى بطلان تسلسل اقامه كرده‏اند، نشان مى‏دهد كه، اين مساله از زمانهاى بسيار قديم، قبل از تولد فلسفه اسلامى، در ميان حكماى يونان باستان مورد بحث و بررسى قرار گرفته بود، چنان كه مى‏بينيم ارسطو در «رساله ما بعد الطبيعه‏» موسوم به «الالف الصغرى‏» از بطلان تسلسل علل بحث كرده و براى محال بودن آن ، دليل اقامه نموده است.
بعد از ايشان، فارابى بنيانگذار فلسفه اسلامى در رساله‏هاى فلسفى خود، براهينى را براى استحاله‏ى تسلسل علل و معاليل الى غير النهاية اقامه كرده است.
استاد شهيد مطهرى رحمه الله مى‏فرمايد:
«حكما براهين زيادى بر بطلان تسلسل علل اقامه كرده‏اند. از دوران يونان باستان براهينى بر بطلان تسلسل نقل شده، وحكماى اسلامى از قبيل فارابى و ابن سينا وخواجه نصيرالدين طوسى و ميرداماد و صدر المتالهين هر يك برهانى را بر بطلان تسلسل علل اقامه كرده‏اند». (4)
از طرفى: امتناع تسلسل در بحث علت و معلول مطرح است، و مترتب بر آن بوده، و در آن مورد بررسى قرار مى‏گيرد، لذا مى‏توان تاريخچه‏ى آن را با تاريخچه بحث علت و معلول مرتبط دانست و در آن جستجو كرد.
در رابطه با تاريخچه قانون علت و معلول گفته شده:
«در ميان مسايل فلسفى، قانون علت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت، اولين مساله است كه فكر بشر را به خود متوجه ساخته و او را به تفكر و انديشه براى كشف معماى هستى وادار كرده است. براى انسان كه داراى استعداد «فكر كردن‏» است، مهمترين عاملى كه او رادر مجراى تفكر مى‏اندازد، همانا ادراك قانون كلى علت ومعلوليت است كه به اين تعبير بيان مى‏شود: هر حادثه علتى دارد. و در اثر همين ادراك است كه مفهوم «چرا؟» براى ذهن انسان پيدا مى‏شود». (5)
و نيز گفته شده:
«در مباحث علت و معلول، براهين زيادى بر امتناع دور و تسلسل علل اقامه كرده‏اند، و مخصوصا در دوره اسلامى از راههاى مختلف براهينى بر اين مطلب اقامه شده است وبراهين امتناع تسلسل علل قهرا در براهين اثبات واجب به عنوان دليل، دليل به كار برده مى‏شود، يعنى دليلى كه يكى از مقدمات ديگر را اثبات مى‏نمايد». (6)
بحث از اثبات واجب و اين كه جهان خداى دارد و همه چيز مخلوق و معلول اوست، و او علت كل‏هستى است و او بى‏نياز از غير و غير نيازمند به او است، اين همه از مطالبى است كه بشر از اولين روزهاى خلقت‏خود به اين موضوعات مى‏انديشيد و از اين غافل نبود، و به مقتضاى فطرت خداجويى خويش پيوسته در فكر و انديشه خالق جهان بوده و هست و خواهد بود.
علامه طباطبايى رحمه الله در اين رابطه مى‏فرمايد:
«آنچه مسلم است، اين است كه از روزى كه تاريخ نقلى نشان مى‏دهد ويا با كنجكاويهاى علمى، از روزگارهاى ماقبل التاريخ به دست مى‏آيد، بشر از اولين روزهاى پيدايش خود هرگز از اين موضوع (يعنى از شناخت‏خداى جهان) آرام نگرفته و پيوسته به جستجوى او و كنجكاوى از آن پرداخته و هميشه مبارزه اثبات و نفى در اين باب به پا بوده است‏». (7)
شهيد بزرگوار استاد مطهرى رحمه الله در مقدمه اصول فلسفه مى‏فرمايد:
«تاريخ فلسفه با تاريخ فكر بشر توام است; لهذا نمى‏توان يك قرن و زمان معين و يا يك منطقه و مكان معين را به عنوان مبدا و منشا اصلى پيدايش فلسفه در روى زمين معرفى كرد». (8)
با توجه به مطالب گذشته مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه اولا: بحث از امتناع تسلسل از زمان يونان باستان بوده است. ثانيا: مى‏توان منشا و پيدايش آن را از زمان بحث علت و معلول و بحث اثبات واجب الوجود نيز به حساب آورد، زيرا چنان كه ذكر شد، امتناع تسلسل علل در براهين اثبات واجب به عنوان دليل، دليل به كار برده مى‏شود. و فلاسفه در اثبات واجب به آن استدلال مى‏كرده‏اند.
به طور كلى لازمه‏ى بحث علت و معلول و اثبات واجب اين است كه از بطلان دور و تسلسل نيز بحث‏شود. چون متناهى بودن علت و معلول در سلسله مترتبه و اثبات واجب، به واسطه اثبات بطلان تسلسل ثابت مى‏گردد.
ثالثا: مى‏توان گفت: امتناع تسلسل از زمان پيدايش بشر، مورد بحث و بررسى بوده، زيرا بشر از زمان خلقت‏خويش، به اقتضاى فطرت پيوسته در فكر خالق جهان بوده و براى اثبات واجب ادله مختلفى را اقامه كرده است، و ادله اثبات واجب مبتنى بر امتناع تسلسل است.
رابعا: اگر بر فرض هيچ كدام از اين سه نتيجه قبل در تاريخچه امتناع تسلسل قانع كننده نباشد، نتيجه چهارم ممكن است قانع كننده باشد، و آن اين كه: تاريخ فلسفه را نمى‏توان به زمان خاص نسبت داد، به جهت اين كه تاريخ فلسفه با فكر بشر توام است.
بنابر اين، بحث استحاله تسلسل كه از جمله مسايل فلسفه است، نمى‏تواند زمان معينى در پيدايش و آغاز بحث داشته باشد.
پس همين قدر مى‏توان گفت كه بحث امتناع تسلسل از جمله قديمى‏ترين مساله حكمت است.
فصل سوم: جايگاه امتناع تسلسل در فلسفه و كلام
لازم است ابتدا به تذكر دو مطلب مهم پرداخته شود:
مطلب اول: در فلسفه يك قاعده و قانون كلى داريم، و آن عبارت است از اين كه: «حصول العلة عند حصول المعلول واجب‏» ; واجب است علت در مرتبه ذات معلول موجود باشد، تخلف علت عند حصول معلول محال است، زيرا علت‏با معلول و معلول با علت است.
معلم ثانى ابو نصر فارابى در اين رابطه مى‏گويد:
«والعلة يجب ان توجد مع المعلول، فان العلل التي، لا توجد مع المعلولات ليست عللا بالحقيقة بل معدات او معينات وهي كالحركة‏». (9) و شيخ ابن سينا عين اين عبارت را در كتاب تعليقات خود بر شفا ذكر كرده است:
و در اثبات الفارقات مى‏گويد:
«وجب ان يكون في الموجودات موجود، لا سبب له، وذلك بعد ان توضع العلل والمعلولات موجودة معا، اذ المعلول لا يصح ان يوجد من دون العلة‏». (10) و همچنين در كتابهاى المواقف (11) و المباحث المشرقيه و اسفار با عبارتهاى متفاوت آمده است.
علتى كه در اينجا از آن سخن گفتيم از دو حال خارج نيست:
يا وجودش براى وجود معلول كافى است، يا كافى نيست اگر چه لازم است، اگر كافى باشد علت تامه است و اگر كافى نباشد علت ناقصه است.
پس علت تامه، علتى است كه وجودش براى وجود معلول لازم وكافى است. اما علت ناقصه علتى است كه بودنش براى وجود معلول لازم است، اما كافى نيست.
فرق ميان علت تامه وعلت ناقصه در آن است كه وجود علت تامه مستلزم وجود معلول مى‏باشد، در حالى كه وجود علت ناقصه مستلزم وجود معلول نيست، بلكه تنها عدم آن مستلزم عدم معلول مى‏باشد.
چون معلول هم به علت ناقصه نيازمند است وهم به علت تامه نيازمند است، آنچه كه مقصود ماست علت تامه است.
تا اينجا ثابت‏شد كه وجود علت‏با وجود معلول واجب و ضرورى است (اين مطلب اول) .
و مطلب دوم: آن است كه آيا همان‏گونه كه وجود علت‏با وجود معلول ضرورى است در بقا و ادامه ى هستى، معلول نيز واجب و ضرورى است؟
مرحوم محقق طوسى در اين مورد مى‏گويد:
«الممكن الباقى مفتقر الى المؤنة لوجودعلته اي وجود العلة يستلزم وجود المعلول‏». (12)
ممكن چنان كه در آغاز پيدايش محتاج به علت است تا آن را به وجود آورد پس از موجود شدن نيز محتاج به علت است تا آن را حفظ كند، مانند نور چراغ كه در بقاى خود نيازمند به چراغ است و اگر چراغ خاموش شود نور هم فانى مى‏گردد.
مرحوم شعرانى مى‏گويد:
«اگر فاعل پس از ايجاد معلول معدوم شود معلول نيز باقى نخواهد ماند. مثلا اگر چراغى كه روشنى مى‏داد خاموش گردد روشنى نيز از بين مى‏رود يا دست انسانى كه كليد را حركت مى‏داد ساكن شود كليد هم ساكن مى‏گردد. اگر گفته شود پس چرا كاتب كتاب مى‏نويسد و نقاش نقش مى‏كشدو بنا خانه مى‏سازد و خودش مى‏ميرد و از بين مى‏رود اما كتاب و نقش و خانه باقى مى‏ماند؟
در جواب مى‏گوييم: اينها در اصطلاح معقول فاعل نيستند بلكه معدند يعنى آماده كننده و خانه به سنگينى خود بر هيئتى كه بنا در او ايجاد كرده باقى مى‏ماند، فاعل آن در واقع به اصطلاح صحيح ميل اجزا يعنى جاذبه زمين است و همچنين است نقش و كتابت‏». (13)
مرحوم علامه طباطبايى سه برهان براى اثبات نيازمندى معلول به علت در بقايش اقامه نموده است.
وى در بخشى از سخنش فرمود: ...اجزاى سلسله واحده كه ترتب على و معلولى بر يكديگر دارند علت تامه نيستند بلكه علت ناقصه‏اند; زيرا در تمام آن اجزا ملاك نياز به علت‏يعنى امكان وجود دارد، پس همه آنها در وجود ممكنند و در بقايشان نيازمند به علت تامه و حقيقى هستند.
با توجه به اين مطلب، ثابت‏شد كه معلول در وجود و بقاى خود نيازمند به علت است و اين علت‏بايد علت تامه و حقيقى باشد. بعد از ثبوت وجود علت مى‏خواهيم ثابت كنيم كه اين علت همان واجب الوجود بالذات است.
اكثر حكما و متكلمان در اثبات واجب الوجود بالذات به امتناع تسلسل استدلال كرده‏اند مگر در يكى دو مورد، كه براى اثبات واجب الوجود براهين ديگرى از حكما نقل شده مانند برهان صديقين صدر المتالهين و برهان وجوب و امكان محقق طوسى . اينجاست كه مقام و جايگاه امتناع تسلسل در فلسفه و كلام معلوم مى‏گردد، زيرا اثبات واجب الوجود يكى از اساسى‏ترين و مهمترين مسايل فلسفى و كلامى است، اثبات اين مساله و بسيارى از مسايل ديگر فلسفى مبتنى بر بطلان تسلسل است.
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏كنيم كه اكثر فلاسفه و متكلمان در اثبات واجب تعالى به امتناع تسلسل استدلال كرده‏اند.
1. اولين برهان براى اثبات واجب الوجود برهان ارسطى يا ارسطويى همان برهان معروف محرك اول است . مرحوم علامه طباطبايى در نهاية الحكمة اين برهان را چنين نقل نموده‏اند:
«ان المحرك غير المتحرك، فكل متحرك محرك غيره، ولو كان المحرك متحركا فله محرك ايضا غيره، ولا محالة ينتهي سلسلة المحركات الى محرك غير متحرك دفعا، للدور والتسلسل‏». (14)
اين برهان مبتنى بر پنج اصل است:
الف. حركت نيازمند به محرك است.
ب. محرك و حركت زمانا توام‏اند; يعنى انفكاك زمانى آنها محال است.
ج. هر محرك يا متحرك است‏يا ساكن.
د. هر موجود جسمانى متغير و متحرك است.
ه. تسلسل امور مترتبه غير متناهيه محال است و نتيجه سلسله حركات منتهى مى‏شود به محركى كه متحرك نيست.
2. بعد از ارسطو حكيم ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى رحمه الله (...933ه. ق) نخستين بنيان‏گذار فلسفه اسلامى در باب اثبات واجب الوجود به قاعده بطلان تسلسل استدلال نموده و مى‏گويد:
«وان الامور الممكنة الوجود لا يجوز بان تترقى في العلية والمعلولية الى ما لا نهاية له ولا ان يكون دور بل ينتهي الى امر واجب الوجود بذاته هو الموجود الاول و ان‏الواجب الوجود بذاته متى فرض غير موجود لزم منه المحال و انه هو السبب الاول لوجود سائر الموجودات فيكون وجوده اقدم الوجود وانه برى‏ء من جميع انحاء النقص فيكون وجوده اكمل و انه لا علة له فاعلية ولا غائية ولا صورية ولا مادية والا وجوده ليس لاحقا لماهية غير الوجود و انه لا ماهية له غير انه واجب الوجود و هي انيته فيكون لا جنس له ولا فصل له ولا حد له ولا برهان عليه و انه دائم الوجود بذاته لا يشوبه عدم...». (15)
3. پس از فارابى ابو على سينا نيز در جهت اثبات وجود واجب به بطلان تسلسل در سطح گسترده‏ترى استدلال نموده است. ايشان در الاشارات والتنبيهات مى‏فرمايد:
«كل موجود اما واجب الوجود بذاته او ممكن الوجود بحسب ذاته ما حقه في نفسه الامكان فليس يصير موجودا من ذاته فانه ليس وجوده من ذاته اولى من عدمه من حيث هو ممكن، فان صار احدهما اولى فلحضور شي‏ء او غيبته، فوجود كل ممكن الوجود هو من غيره، اما ان يتسلسل ذلك الى غير النهاية فيكون كل واحد من آحاد السلسلة ممكنا في ذاته والجملة متعلقة بها فتكون غير واجبة ايضا وتجب بغيرها». (16)
حاصل كلام شيخ اين است : «هر موجودى يا واجب است‏يا ممكن اگر واجب است فثبت المطلوب و اگر ممكن است نيازمند به مرجح يعنى علت است چون ممكن ماهيتى است مساوى النسبة الى الوجود والعدم و براى اين كه ممكن از اين استوا خارج شود احتياج به مرجح دارد، حال اگر بگوييم اين مرجح ممكن است در اين صورت او نيز نيازمند به علت، همين‏طور ادامه مى‏يابد. تسلسل الى غير النهاية به وجود مى‏آيد و تمام آحاد سلسله اگر ممكن باشند غير واجب خواهند بود. پس بايد منتهى به علتى شوند كه واجب است.
ترجمه كامل: هر موجودى يا ذاتا واجب الوجود است‏يا ذاتا ممكن الوجود است هر چيزى كه در مرتبه ذات خود ممكن باشد خود به خود موجود نمى‏شود، زيرا ممكن از آن جهت كه ممكن است وجود او در اين مرتبه اولى از عدمش نيست، پس اگر يكى از دو طرف اولويت پيدا كند به واسطه‏ى وجود چيزى يا عدم آن خواهد بود. پس وجود هر ممكنى از غير است. يا نياز ممكن به غير به تسلسل الى غير النهاية مى‏انجامد. پس هر يك از آحاد سلسله در مرتبه ذات ممكن خواهد بود و چون همه سلسله به آحاد تعلق دارد پس مانند ذات بارى خود به خود واجب نيست و وجوب آن به غير است. اين برهان مبتنى بر سه مقدمه است كه يكى از آنها بطلان تسلسل است.
و همچنين شيخ در كتاب النجاة (17) نيز براى اثبات واجب به ابطال تسلسل استدلال نموده جهت اطاله كلام از آوردن آن برهان خوددارى مى‏كنيم. و نيز حكيم بزرگ شيخ شهاب الدين سهروردى نيز به همين صورت از طريق استحاله تسلسل جهت اثبات وجود واجب كه از آن به نور الانوار تعبير مى‏كند استدلال نموده است (ر.ك: شرح حكمة الاشراق، ص 306) .
و همچنين برهانى كه متكلمان براى اثبات واجب الوجود آورده‏اند مبتنى بر امتناع تسلسل است. (برهان متكلمان به نام حدوث و قدم است) .
مرحوم علامه حلى شارح تجريد الاعتقاد مى‏فرمايد: «المتكلمون سلكوا طريقا آخر فقالوا العالم حادث فلابد له من محدث فلو كان محدثا تسلسل‏». (18)
مرحوم علامه طباطبايى، برهان حدوث متكلمان را در نهاية الحكمة به عبارت ذيل تقرير نموده است:
«تقريره ان الاجسام لا تخلو عن الحركة والسكون وهما حادثان، وما لا يخلو عن الحوادث، فهو حادث فالاجسام كلها حادثة، وكل حادث مفتقر الى محدث، فمحدثها امر غير جسم ولا جسماني، وهو الواجب تعالى، دفعا للدور والتسلسل‏». (19)
تا حال دو مطلب ثابت‏شد: 1.ماهيات ممكن در وجود و بقايشان نيازمند به علت هست، و محال است، معلول بدون علت موجود شود.2. و ثابت‏شد، اين علت‏بايد واجب الوجود بالذات باشد، واجبى كه در وراى خود سبب نداشته باشد. و در نتيجه اثبات اين واجب، بنابر قول حكما و متكلمان مبتنى بر امتناع تسلسل است. از اينجا جايگاه امتناع تسلسل در فلسفه و كلام معلوم و روشن مى‏گردد.
يادآورى بعد از اثبات واجب بالذات اين سؤال مطرح مى‏شود كه واجب بالذات كدام است؟ و چه كسى در اين بحث طرف دعواى ما است؟ و براى چه كسانى مى‏گوييم، تو در اشتباه هستى اين اجزاى سلسله به واجب بالذات منتهى مى‏شود؟ و در آن متوقف مى‏گردد؟ در پايان اين فصل لازم است در اين باره بحثى به ميان آيد، كه اين بحث‏به نتيجه كاملترى برسد، بدين ترتيب مى‏گوييم: طرف دعواى خدا پرستان، ماديگرايان هستند. آنها هم مثل الاهيون مى‏گويند: اين سلسله عاقبت‏به واجب بالذات منتهى مى‏گردد، اما كدام واجب بالذات؟ در نظر مادى، واجب بالذات همان ماده است، همين ذرات اتمها (نگاتن پرتون و نترونها) هستند، كه بر اثر تصادف و تصادم اينها، بالاخره عالم به اين صورت قرار گرفته است.
اما در نظر الهى واجب بالذات خود ماده نمى‏تواند باشد، بلكه مفارق است.
و اما چرا واجب بالذات مفارق است؟ معلم ثانى، ابو نصر فارابى برهانى را بر مفارق بودن واجب بالذات اقامه نموده، و مى‏گويد: «البرهان على اثبات الموجود الذي لا سبب له، وهذا يحتاج الى برهان آخر في انه مفارق انه لو كان جسما لكان له مادة وصورة، وكانا سببين لوجوده وما لا سبب له لايجب بسبب ذاته و انه لو كان جسما لكانت له ماهية، ولو كانت له ماهية للزم ثلاث محالات: الاول: ان المعدوم كان يلزمه الوجود اي كان سببا لوجود ذاته. الثاني: ان الموجود الذي لا سبب له لا يكون من لوازم تلك الماهية. فيكون معلولا صادرا عنه. الثالث: ان يكون وجوب الوجود متعلقا بتلك الماهية قائما بها و كان وجوبه لها». (20)
يعنى برهان آوردن براى اثبات موجودى كه سبب ندارد، اين خود در مفارق بودنش محتا به اقامه برهان است. بنابر اين اگر مبدا اول جسم باشد، بايد داراى ماده و صورت باشد. [و چون جسم مركب از ماده و صورت است] در اين صورت، هر دوى اينها [ماده و صورت] علت وجود جسم خواهند بود. [ در حالى كه فرض اين است كه مبدا اول نبايد سبب داشته باشد، زيرا در تسلسل علل و معلولهاى مترتب به بى‏نهايت، گفتيم كه اين سلسله بايد به علتى كه واجب الوجود بالذات است منتهى گردد، و آن واجب هيچ سببى در وراى خود نداشته باشد، بنابر اين] موجودى كه سبب ندارد محال است [در وجود] خود محتاج به سبب نباشد.
و از طرفى اگر مبدا اول جسم باشد بايد ماهيت داشته باشد واگر ماهيت داشته باشد سه محال لازم مى‏آيد:
1. اين كه معدوم مستلزم وجود باشد يعنى علت وجود ذاتش گردد.
2. آن كه موجودى كه سبب ندارد از لوازم آن ماهيت‏خواهد بود و معلولى صادر از او است.
3. آن كه وجوب وجود متعلق به آن ماهيت‏خواهد بود، چون وجود در آن ماهيت است. پس وجود آن موجود به وجود آن اهيت‏خواهد بود. بنابر اين مفارق بودن واجب ثابت مى‏گردد.
فصل چهارم: اقسام تسلسل
تسلسل اقسام مختلفى دارد. در بعضى از كتابها آن را چهار قسم ذكر كرده‏اند:
شمس الدين بخارى در شرح حكمة العين مى‏گويد:
«واعلم ان اقسام التسلسل اربعة: لانه اما ان لا يكون اجزاء السلسلة مجتمعة في الوجود، او لا والاول هو التسلسل في الحوادث، والثاني اما ان يكون بين تلك الاجزاء طبيعي وهو كالتسلسل في العلل والمعلولات ونحوها من الصفات والموصوفات المرتبة الموجودة معا او وضعي وهو التسلسل في الاجسام، او لم يكن بينهاترتب وهو التسلسل في النفوس البشرية والاقسام باسرها باطلة عند المتكلمين دون الاول والرابع عند الحكماء». (21)
فاضل تونى در كتاب حكمت قديم مى‏گويد:
«حكما تسلسل را در موردى محال مى‏دانند كه موجود و مترتب و مجتمع باشد. پس تسلسل در امر اعتبارى ومعدوم جايز است مانند آن كه اعداد نامتناهى‏اند اما چون موجود نيستند اشكالى ندارد و در حركات دورى مثل حركت زمين يا افلاك تسلسل جايز است زيرا اين حركات متعاقبند و مجتمع نيستند و نيز در نفوس ناطقه انسان به عقيده برخى از حكما كه عالم را قديم زمانى مى‏دانند و مى‏گويند ارواح پس از مفارقت از ابدان در عالم موجودند و مجتمع و نامتناهى‏اند تسلسل در آنها جايز است زيرا نفوس مترتب نيستند و متكلمان تسلسل را مطلقا باطل مى‏دانند چه آن امور مجتمع باشند و چه مترتب باشند ويا نباشند و فقط در امور اعتبارى جايز مى‏دانند». (22)
اما با تحقيق و مراجعه به كتب مختلف توانستيم تا هفت قسم به دست‏بياوريم:
1. تسلسل در امور معدومه: اين تسلسل عبارت است از يك سلسله عدمهاى نامتناهى كه پشت‏سر هم واقع شوند و چون عدم واقعيت‏خارجى ندارد لذا بايد در محيط ذهن عدمهارا فرض نمود و نامتناهى قرار داد.
2. تسلسل در امور اعتباريه: يعنى ذهن ما فرض كند كه اگر مثلا وجودى در خارج موجود باشد بايد براى او هم وجودى باشد و براى وجود دوم نيز وجودى ديگر باشد همچنان اين تصورات را تا بى‏نهايت ادامه دهد. مانند تقسيم و تركيب جسم در ذهن به اجزاى نامتناهى.
3. تسلسل لا يقفى: عبارت است از اين كه تمام افراد سلسله در خارج بالفعل موجود نباشند ولى تا بى‏نهايت‏بتوان بر او افزود مانند عدد، كه مى‏گويند نامتناهى لا يقفى است.
يعنى ما در باب عدد به نقطه‏اى نمى‏رسيم كه بالاترى نداشته باشد بلكه هر عددى را فرض كنيم بالاتر از آن عددى قابل تصور و تحقيق است گرچه جلو اين عدد دهها يا صدها يا هزارها صفر بچينيم.
4. تسلسل در امور اجتماعى ترتبى: يعنى موجودات نامتناهى كه در وجود با هم جمع نيستند و ميانشان رابطه على و معلولى برقرار است مانند: اجتماع علل و معلولهاى مترتب بر يكديگر در يك زمان و مكان.
5. تسلسل در امور اجتماعى غير ترتبى: يعنى تحقق مجموعه‏اى كه همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل يافته‏اند وحتى اجتماع در وجود هم دارند، اما ميان آنها ترتب نبوده، وجود برخى متوقف بر وجود برخى ديگر نمى‏باشد. مانند تعداد نامحدودى از موجودات كه رابطه على و معلولى ميان آنها برقرار نيست‏بلكه همه در عرض يكديگر بوده و هستند به علتى بيرون از خود مى‏باشند مثل فراهم آمدن ميوه درختان و ريگهاى بيابان كه ترتب على و معلولى بر يكديگر ندارند.
6. تسلسل در امور ترتبى غير اجتماعى: يعنى اجزاى سلسله نامحدودى كه وجود بالفعل دارند اما اجتماع در وجود ندارند مانند حركت زمين و اجزاى زمان و ساير سيارات و پديده‏هايى كه در بستر زمان به تدريج تحقق مى‏يابند به گونه‏اى كه پاره‏اى از آنها هنگام وجود اجزاى ديگر معدوم مى‏گردند، زيرا در اين مجموعه آنچه تحقق دارد و موجود است، هميشه محدود و متناهى مى‏باشد.
7. تسلسل در امور غير اجتماعى غير ترتبى. يعنى اجزاى سلسله‏اى كه نه وجود بالفعل دارند ونه در وجود با هم مجتمع هستند مانند: افراد، جمادات، نباتات وحيوانات. (23)
تسلسل مورد بحثى كه حكما آن را باطل و محال مى‏شمارند، تسلسلى است كه اجزاى نامحدود آن هم وجود بالفعل و هم اجتماع در وجود و هم ترتب على و معلولى داشته باشند و در ميان اجزاى آن رابطه على و معلولى برقرار باشد.
از اين اقسام هفتگانه فقط قسم چهارم مى‏تواند مورد بحث قرار گيرد. اما اقسام ديگر در نزد حكيم باطل نيست‏بر خلاف متكلمان كه قسم دوم و ششم را جايز، واقسام ديگر را باطل مى‏دانند.
فصل پنجم: شروط امتناع تسلسل
تسلسلى محال و ممتنع است كه داراى سه شرط اساسى داشته باشد، اگر سلسله اى از حوادث يكى از آن شرايط را نداشته باشد آن محال نبوده و ادله‏ى امتناع تسلسل شامل آن نخواهد شد، شرايط مذكور به عبارت ذيل است.
1. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند: با توجه به اين شرط تحقق مجموعه‏اى كه برخى از اجزاى نامحدود آن بالقوه موجود است محال نخواهد بود مانند برخى از مراتب عدد، زيرا در چنين مواردى آن بخش از سلسله كه تحقق مى‏يابد هميشه محدود و متناهى مى‏باشد فى‏المثل هر جسمى قابل انقسام به اجزاى كوچك‏تر است، تا بى‏نهايت‏به اين معنا كه هر قدر به اجزاى كوچكترى تقسيم شود، باز هم مى‏توان آن را تقسيم كرد.
2. اجزاى سلسله در وجود با يكديگر جمع شوند، در نتيجه مجموعه‏اى كه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل يافته‏اند، اما اجتماع در وجود ندارند محال نخواهد بود مانند سلسله اجزاى زمان و نيز حوادث زمانى اين گونه سلسله اگر چه نامحدود و غير متناهى هستند لكن تسلسل مصطلح را تشكيل نمى‏دهد، زيرا اجزاى آن به تدريج تحقق مى‏يابند و وجود برخى از اجزاى آن همراه با عدم برخى ديگر مى‏باشد.
3. بين اجزاى سلسله ترتب على و معلولى برقرار باشد: با توجه به اين شرط تحقق مجموعه‏اى كه همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل يافته‏اند و حتى اجتماع در وجود هم دارند اما ميان آنها ترتب نبوده ووجود برخى متوقف بر وجود برخى ديگر نمى‏باشد محال و ممتنع نخواهد بود مانند : نامحدودى از موجودات كه رابطه عليت ومعلوليت در بين آنها برقرار نيست‏بلكه همه در عرض يكديگر بوده و هستند به علتى بيرون از خود مى‏باشند. مقصود از ترتب اجزاى سلسله توقف ووابستگى برخى از آنها به بعضى ديگر مى‏باشد پس اگر تعداد پديده‏هاى عالم ماده در يك زمان واحد نامحدود باشد، با براهين امتناع تسلسل نفى نمى‏شود.
جهت اعتبار شروط سه‏گانه مذكور در تسلسل آن است كه در صورت فقدان هر يك از اين شروط سلسله‏اى كه داراى اجزاى موجود و نامحدود باشد تحقق نخواهد يافت، تا براهين محال بودن تسلسل در آنها جارى گردد.
عبارت علامه در نهاية الحكمة چنين است:
«ان التسلسل انما مستحيل فيما اذا كانت اجزاء السلسلة موجودة بالفعل و ان تكون مجتمعة في الوجود و ان يترتب بعضها على بعض فلو كان بعض الاجزاء موجودة بالقوة كبعض مراتب العدد فليس بمستحيل لان الموجود منه متناه دائما وكذا لو كانت موجودة بالفعل لكنها غير مجتمعة في الوجود كالحوادث الزمانية بعضها معدومة عند وجود بعض. لتناهي ما هو الموجود منها دائما، وكذا لو كانت موجودة بالفعل مجتمعة في الوجود، لكن لا ترتب بينها، وهو توقف البعض على البعض وجودا كعدد غير متناه ومن موجودات لا علية ولا معلولية بينها.والوجه في ذلك انه ليس هناك مع فقد شي‏ء من الشرائط الثلاث سلسلة واحدة موجودة غير متناهية حتى يجري فيها براهين الاستحالة‏». (24)
شروط فوق الذكر نزد حكما براى ابطال تسلسل معتبر است. اما نزد متكلمان اين شروط معتبر نيست.
مرحوم محقق طوسى در قواعد العقائد مى‏گويند: «التسلسل عند المتكلمين محال مطلقا». (25)
از اين شروط سه‏گانه شرط اول و سوم را همه‏ى حكما در ابطال تسلسل معتبر مى‏دانند اما شرط دوم (اجزاى سلسله در وجود با يكديگر جمع شوند) را بعضيها مانند علامه طباطبايى معتبر مى‏دانند اما بعضى‏ها معتبر نمى‏دانند مانند محقق داماد در قبسات مى‏گويد: امتناع تسلسل دو شرط اساسى دارد: «الترتب والاجتماع في الوجود بالفعل‏». (26)
1. اجزاى سلسله ترتب على و معلولى داشته باشند.
2. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند. البته ايشان شرط اول و دوم را يكى به حساب آوردند لذا به دو شرط قايل شده‏اند.
فصل ششم: صورى كه تسلسل در آنها جارى است
الف. تسلسل فقط در ناحيه علل: و التسلسل في العلل ترتب معلول على علة وترتب علته على علة وعلة علته على علة وهكذا الى غير النهاية. (27)
تسلسل در ناحيه علل، عبارت است از ترتب يك معلول بر علت‏خودش و ترتب آن علت‏بر علت ديگر وترتب علت دوم بر علت‏سوم وبه همين ترتيب تا بى‏نهايت ادامه يابد.
اين در جايى است كه سلسله نقطه آغاز نداشته باشد اما نقطه پايانى داشته باشد، يعنى معلولى كه خودش علت چيزى نباشد، و فقط معلول غير باشد در آن يافت مى‏شود اما علتى كه خودش معلول علت ديگرى نباشد در آن وجود ندارد در چنين سلسله‏اى، هر علتى، معلول علت ديگرى است اما چنين نيست كه هر معلولى علت معلول ديگرى باشد.
ب. تسلسل فقط در ناحيه معلولها: اين تسلسل در جايى است كه سلسله مفروضه نقطه شروع داشته باشد اما نقطه پايانى نداشته باشد چنين سلسله‏اى از علت اولى وعلت نخستين آغاز مى‏شود، ولى هرگز به معلول نهايى نمى‏رسد.
ج. تسلسل هم در ناحيه علل و هم در ناحيه معاليل: اين تسلسل در جايى است كه سلسله مفروضه نه نقطه شروع و نه نقطه پايانى داشته باشد. يعنى معلولى كه خودش علت چيزى نباشد و علتى كه خودش معلول چيزى نباشد بلكه هر علتى خودش معلول علت ديگرى و هر معلولى خودش علت معلول ديگرى است. بنابر اين چنين سلسله‏اى از هر دو طرف تا بى‏نهايت ادامه مى‏يابد و آغاز و پايانى براى آن نيست. (28)
گفتيم تسلسلى محال و ممتنع است كه داراى شرايط سه‏گانه‏اى كه قبلا ذكر كرديم باشد، با توجه به شروط ياد شده مى‏توان گفت امتناع تسلسل اختصاص به تسلسلى دارد كه هم در ناحيه‏ى علل و هم در ناحيه‏ى معاليل باشد.
اما طبق بيان محقق داماد تسلسل فقط در ناحيه‏ى علل مورد بحث است و براهين اقامه شده بر امتناع تسلسل تنها تسلسل در ناحيه‏ى علل غير متناهى را نفى مى‏كند اما تسلسل در ناحيه‏ى معلولها را نفى نمى‏كند. اما علامه رحمه الله بيان محقق داماد را نقل نموده و رد مى‏كند. (29)
پى‏نوشت‏ها:
1. دبيران كاتبى قزوينى، ايضاح المقاصد من حكمة عين القواعد يا «شرح حكمة العين‏» ، شرح از يوسف بن مطهر حلى، به كوشش سيد محمد مشكوة، پيشگفتار و پاورقى و تصحيح از علينقى منزوى، چاپخانه دانشگاه ايران 1378ق 1335ش 1959 م، ص 219.
2. جمال الدين ابى منصور حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، يك جلدى، چاپ اول، مؤسسه مطبوعات دينى، چاپخانه قائم، انتشارات مصطفوى قم، بهار 1366، ص 217.
3. عبد الرزاق لاهيجى، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، به تصحيح صادق لاريجانى آملى، انتشارات الزهرا، چاپخانه علامه طباطبايى، تهران، 1362، ص 40.
4. سيد محمد حسين طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدمه و پاورقى به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى، پنج جلد در يك جلد، چاپ شركت افست «سهامى عام‏» ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ص 458.
5. همان ، ص 490.
6. همان: 5/74.
7. همان، ص 28.
8. همان، مقدمه، ص 6.
9. ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، التعليقات، چاپ حيدرآباد پاكستان، ص 6.و شيخ ابن سينا، التعليقات ، دكتر عبد الرحمان كبروى، انتشارات المكتبة العربية، مصر، قاهره ، 1392، ص 39.
10. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة في اثبات المفارقات، چاپ پاكستان، حيدر آباد، 1345ه، . ص 3.
11. قاضى عضد الدين عبد الرحمان بن احمد الايجى، كتاب شرح المواقف، شارح محقق سيد شريف على بن محمد جرجانى، هشت جلد، چاپ اول، انتشارات الشريف الرضي، ايران، امير قم، سنة 1412 1370، ج‏1، ص 156.
12. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 56.
13. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، جمال‏الدين علامه حلى، ترجمه و شرح فارسى ابو الحسن شعرانى، چاپ دوم، تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1398، ص 124.
14. نهاية الحكمة، مرحله 12، فصل دوم، ص 271 ; اصول فلسفه و روش رئاليسم: 5/73.
15. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة الدعاوى القلبيه، چاپ پاكستان، حيدر آباد، چاپ اول، 1349، ص 2 3.
16. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، شرح محقق طوسى وقطب الدين ابي جعفر رازى، سه جلد، چاپ اول، چاپخانه حيدرى، دفتر نشر الكتاب، سنة 1379، ج‏3، نمط چهارم، ص 18 و20.
17. النجاة، ص 383.
18. شرح تجريد الاعتقاد ، ص 305.
19. نهاية الحكمة، چاپ دهم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، رجب 1414، ص 157.
20. رسالة في اثبات المفارقات ، چاپ پاكستان، حيدر آباد1345 (ه.ق)، ص 3.
21. نجم الدين علي بن عمر كاتبي قزويني ، حكمة العين، شرح شمس الدين محمد بن مباركشاه، بخاري، مقدمه وتصحيح جعفر زاهدى، مؤسسه چاپ و انتشارات و گرافيك دانشگاه فردوسى مشهد، 1353، ص 192.
22. محمد حسين فاضل تونى، حكمت قديم، چاپ ايران، تهران، آبان ماه 1330، ص 30.
23. آقا ضياء الدين درى، كنز المسائل في اربع رسائل، چاپخانه سعدى، چاپ ايران، تهران، تاريخ چاپ 1370 1330، ص 98.
24. نهاية الحكمة، مرحله 8، فصل پنجم، ص 170.
25. نصير الدين طوسى، قواعد العقائد، تحقيق علي ربانى گلپايگانى ، انتشارات امير، ناشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1416، ص 36.
26. محمد بن محمد باقر داماد حسينى (مير داماد)، القبسات، انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، ص 234.
27. نهاية الحكمة، مرحله 8، فصل 5، ص 167.
28. على شيروانى، شرح مصطلحات فلسفى بداية الحكمة ونهاية الحكمة، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم، 1373، ص 39.
29.جهت اطلاع مراجعه شود به: نهاية الحكمة، مرحله 8، فصل 5، ص 169 و 170

اصل متن

No comments:

 
Locations of visitors to this page