Wednesday, January 14, 2009

امتناع تسلسل به زبان ساده


برهان سینوی
مقدمه: یکی از براهینی که ابن سینا(ره) بر وجود خداوند متعال اقامه کرده، برهان وجوب و امکان است. پایه این برهان بر این مسئله استوار است که در نظام هستی واجب الوجود بالذات، ضروری الوجود است; زیرا اگر چنین نباشد تسلسل ممکنات پیش می‏آید که باطل است.در این مقاله باطل بودن تسلسل ممکنات، اثبات شده و وجود واجب اثبات گردیده است.
ابن سینا برای‏اولین بار از راه مساله «وجوب و امکان‏» - که مساله‏ای در فلسفه‏است - استفاده کرده است نه از راه حرکت.راهی که ابن سینا رفته است از راهی که‏ارسطو رفته فلسفی‏تر است، یعنی بیشتر جنبه عقلانی و محاسباتی دارد.راه ارسطو یک سرش به طبیعیات بستگی‏دارد(که مساله حرکت است)اما راهی که ابن سینا رفته است چنین نیست.
ما دو مفهوم داریم‏که در فلسفه مورد استعمال است ولی همه مردم آن را درک می‏کنند:هستی، نیستی.هستی و نیستی از بدیهی‏ترین مفهومهای‏دنیاست و احتیاجی نیست که کسی بخواهد آنها را برای ما تعریف کند.
سه مفهوم دیگر هم داریم که در همین ردیف است،نفس این سه مفهوم بدیهی است(یعنی تصورش احتیاج به تعریف ندارد)، یکی «وجوب‏» یا ضرورت است، دیگری «امتناع‏» یامحال بودن است، سومی «امکان‏» است، یعنی نه واجب بودن و نه ممتنع بودن.اگر شما «الف‏» را موضوع قرار دهید و «ب‏» راصفت برای آن فرض کنید، می‏گویند «ب‏» برای «الف‏» حتما یکی از این سه حالت را دارد، شق چهارم ندارد: یا این صفت برای‏«الف‏» ضروری است، یعنی نمی‏شود این صفت را نداشته‏باشد، مثل اینکه شما می‏گویید مجموع سه زاویه مثلث نمی‏تواندمساوی با دو قائمه نباشد.یا این صفت برای «الف‏» محال است، درست نقطه مقابل[حالت اول]، یعنی اصلا نمی‏شود «الف‏» این صفت‏را داشته‏باشد، مثل اینکه فرضا مجموع سه زاویه مثلث صد و هشتاد و یک درجه باشد.و یا این صفت برای «الف‏» امکان‏دارد، یعنی نه ضرورت دارد که این صفت را داشته‏باشد، نه ضرورت دارد که این صفت را نداشته باشد(می‏تواند این صفت‏را داشته‏باشد، می‏تواند این صفت را نداشته باشد)، مثل اغلب حالات طبیعی که هر کسی دارد.مثلا آیا تعداد انسانهای داخل این‏اتاق باید ده نفر باشد؟نه.محال است که ده نفر باشد؟نه.آیا هم می‏شود ده نفر باشد، هم می‏شود نباشد؟بله، افراد انسانهایی‏که اینجا می‏آیند، هم ممکن است ده نفر باشند و هم ممکن است ده نفر نباشند.یک مثال دیگر: نفس عدد 5 طاق است؟فرداست؟یعنی غیر قابل انقسام به متساویین است؟بالضروره و بالوجوب. جفت بودن برایش امتناع دارد، اینکه قابل انقسام به متساویین‏باشد(مشروط بر اینکه واحدها را همان واحد بگیریم، نه اینکه یک واحد را به دو واحد تقسیم کنیم)[برای آن محال‏است].اما این شی‏ء که به نام گردوست، می‏تواند پنج تا باشد، می‏تواند شش تا باشد، می‏تواند طاق
صفحه : 197
باشد، می‏تواند جفت باشد.
اینها یک مفاهیم خیلی واضحی است که نفس تصورآنها برای ما اشکالی ندارد.
هم هستی و نیستی، هم ضرورت و امتناع‏و امکان از چیزهایی است که هیچ وقت بشر از خودش طرد نکرده و طرد هم نخواهد کرد، بلکه اساس تمام علوم بر پایه همین مفاهیم‏و معانی است.امروز که شما می‏گویید «قوانین جبری‏» یا می‏گویید «اجتناب ناپذیر» ، این «اجتناب ناپذیر» همان ضرورت است.نقطه‏مقابل آن را هم می‏گویید «غیر ممکن‏» که همان محال بودن است.اینکه این مفاهیم از کجا در ذهن بشرپیدا شده مساله‏ای است، چون انسان «وجوب‏» را هیچ وقت با چشم نمی‏تواند ببیند، «امتناع‏» را هم با چشم نمی‏تواند ببیندو نه با هیچ حسی، اینها مفاهیم معقول هستند ولی محسوس نیستند.
حال که ما این پنج مفهوم را دانستیم: وجود و عدم‏از یک طرف، و ضرورت و امکان و امتناع از طرف دیگر، حرف معروف ابن سینا این است، می‏گوید موجودات [یعنی]آنهایی‏که هستند، مسلم محال نیستند، چون اگر محال بودند که نبودند (بودنشان دلیل بر این است که محال نیستند).پس اینهاکه هستند، یکی از دو شق دیگر را دارند: یا ممکن الوجودند یا واجب الوجود.آیا به حسب احتمال عقلی از این دو شق‏خارج‏اند؟در اینکه در عالم اشیائی هست که بحثی نیست.آنچه که در عالم هست، مسلم یا ممکن الوجود است‏یا واجب الوجود، چون‏ممتنع الوجود نمی‏تواند باشد.اینجا ما چشمهایمان را می‏بندیم و تمام هستی را زیر نظر می‏گیریم و نمی‏دانیم آنچه که‏در عالم هست واجب الوجود است‏یا ممکن الوجود: اگر در میان آنچه که در عالم هست، واجب الوجود هست(یک شق مطلب)فهوالمطلوب، اگر نه، آنچه هست ممکن الوجود است.می‏گوید ممکن الوجود باید به واجب الوجود منتهی شود، اگر باآن ممکن واجب الوجود نباشد، ممکن الوجودی هم نیست، چرا؟چون ممکن الوجود یعنی آن چیزی که در ذاتش، هم می‏تواندباشد هم می‏تواند نباشد، پس خود ذاتش - به تعبیر امروزی - نسبت به هستی بی تفاوت است، چون اگر ما ذات اورا در نظر بگیریم، هستی برایش نه ضرورت دارد نه امتناع(می‏تواند باشد، می‏تواند نباشد).پس بودن او به حکم علتی‏است و آن علت است که وجود را به او داده است و الا اگر وجود ذاتی او باشد، ممکن الوجود نمی‏شود، واجب الوجود است، همین‏قدر که وجود برای او ذاتی نیست و شما فرض کردید که او ممکن الوجود است(یعنی وجود داشتن برای او به
صفحه : 198
اصطلاح یک امر عرضی است)پس علتی او را به وجودآورده است.فکر نمی‏کنم در این هم بحثی باشد.می‏گوید می‏رویم سراغ آن علت، آن علت‏یا «واجب‏» است‏یا «ممکن‏»: اگر «واجب‏» است، پس مطلوب ما که «واجب الوجود در عالم هست‏» به دست آمد، اگر «ممکن‏» است، باز آن هم علت می‏خواهد.همین‏طور باز سراغ علت علت می‏رویم و...شما ممکن است بگویید بسیار خوب، همین طور بی‏نهایت برود جلو، کما اینکه اصلا فرضیات‏مادیین در عصر اخیر بر همین نظام علت و معلول است، می‏گویند این شی‏ء معلول است، معلول چیست؟معلول علتی که‏آن علت هم باز به نوبه خود معلول است.این معلول چیست؟معلول یک شی‏ءدیگر که آن باز علت است و معلول، الی غیر النهایه.نتیجه‏حرف مادیین این است که نظام هستی از بی نهایت ممکن الوجودها تشکیل شده است.
ابن سینا می‏گوید محال است که تمام نظام‏هستی از بی‏نهایت ممکن الوجودها تشکیل شده باشد.چرا محال است؟محال بودن آن را از دو راه بیان کرده است: یکی از راه تسلسل‏که می‏گوید نظام علت و معلول نمی‏تواند غیر متناهی باشد.علت و معلول با یکدیگر همزمان‏اند، یعنی این شی‏ء که‏در اینجا وجود دارد اگر ممکن الوجود باشد، الآن باید یک علتی باشد که نگهدارنده وجود و موجد آن باشد.
آنگاه آن علت هم اگر ممکن الوجود باشد، الآن بایدعلتی در زمان حاضر داشته باشد.
آن هم اگر ممکن الوجود باشد، باید علتی در زمان‏حاضر داشته‏باشد، و همین طور...
[در نتیجه]بایدالآن در آن واحد یک سلسله بی‏نهایت و غیر متناهی وجود داشته باشدو چون با براهینی که در مبحث تسلسل[اقامه شده]ثابت‏شده است که تسلسل علتهای‏همزمان - نه علتهایی که زمانا منفک از یکدیگر هستند - محال است، پس این هم محال است.
این راه بر دو مطلب مبتنی شد که ما هر دو مطلب رانمی‏توانیم اینجا توضیح بدهیم: یکی اینکه باید ثابت کنیم علت هر معلولی باید با خودش همزمان باشد، دوم باید ثابت کنیم‏که علتهای همزمان، غیر متناهی نمی‏توانند باشند که همان مساله تسلسل پیش می‏آید.
بیان‏دیگر در ابطال تسلسل ممکنات
راه دیگر که ساده‏تر است - گو اینکه خود ابن‏سینا توضیح آن را نگفته است و
صفحه : 199
دیگران بعد آمده‏اند گفته‏اند، شاید هم خواجه‏نصیر اولین کسی است که این حرف را زده است - این است: ما به اینجا رسیدیم که در دنیا علت و معلول وجود دارد.حتی‏«مادی‏» قبول می‏کند که هر پدیده‏ای، بلکه هر چیزی که شما در عالم می‏بینید معلول یک علت است، به زبان ابن سیناممکن الوجودی است که به واسطه علتی وجود پیدا کرده است.چیزی که هست، مادی می‏گوید هر معلولی - که شما اسمش‏را «ممکن الوجود» گذاشته‏اید - معلول یک علتی است که آن هم مثل خودش ممکن الوجود و معلول علت دیگر است و...تابی‏نهایت، یعنی تمام نظام هستی از مجموع ممکنات به وجود آمده، یعنی از مجموع اشیائی که وجودشان از جای دیگری(علت آنها)به آنها رسیده است، علتشان بوده است که به آنها وجود داده است.
با یک مقدمه ساده‏ای که احتیاج به آن حرفها نداشته‏باشد، می‏شود این مساله را فیصله داد و آن مقدمه ساده این است: شما در فلسفه امروز و در حرفهای مادیین زیاد می‏خوانیدکه می‏گویند هر چیزی تا وجودش اجتناب ناپذیر نباشد وجود پیدا نمی‏کند، یعنی تا وجودش ضروری نشود وجود پیدا نمی‏کند.مثلابه شما می‏گویند گردش این صفحه را نگاه کنید، اگر این گردش الآن وجود دارد، ضرورت پیدا کرده است که‏وجود پیدا کند، یعنی مجموع شرایط و علل به آن ضرورت بخشیده‏اند، که این را می‏گویند «ضرورت بالغیر» ، منتهااین ضرورتی است که از ناحیه ذاتش نیست، علت به آن ضرورت داده، و این درست هم هست.ما می‏گوییم هر ممکنی‏ضروری است، هر ممکن الوجودی واجب الوجود است اما واجب الوجود بالغیر، یعنی هر ممکن الوجودی علتش به آن‏ضرورت بخشیده است.بنابراین وجوب وجود بالغیر با وجوب وجود بالذات اشتباه نشود.آن تقسیمی که ما ذکر کردیم این بود که اشیاءیا ممکن الوجود بالذات‏اند یا واجب الوجود بالذات، و البته ما گفتیم ممکن الوجود از ناحیه واجب الوجود بالذات،واجب بالغیر می‏شود، یعنی چون او واجب الوجود است و به این ضرورت می‏بخشد، این وجود پیدا می‏کند.
پس مادیین می‏گویندنظام عالم نظام ضرورت است، ما هم می‏گوییم نظام ضرورت است،منتها آنها می‏گویند دست روی هر چیزی که بگذارید واجب بالغیر است، مامی‏گوییم این واجب بالغیرها یک جا منتهی می‏شود به یک واجب بالذات.
پس وجوب بالغیر را احدی انکار ندارد و قابل انکار هم‏نیست.ما آمدیم با آنها توافق
صفحه : 200
کردیم و می‏گوییم این‏عالم، این هستها، این پدیده‏ها و این نظامی که ما می‏بینیم، یک‏نظام صد در صد ضروری و قطعی است.شما کتابهای مادیین را که بخوانید، می‏بینید که‏پر است از این حرفها، کتابهای الهیون را هم که بخوانید، می‏گویند: «حف الممکن بالضرورتین‏» دو ضرورت دو طرف هر ممکنی را گرفته است.
ما این بحث را در مقاله هشتم اصول فلسفه[مطرح]کرده‏ایم.فلسفه‏در این جهت اختلاف نظری ندارد که نظام عالم نظام ضرورت است.حتی روی حسابهای فلسفی، این حرفی که‏الآن از دهان من بیرون می‏آید، در عین اینکه در آن نظام اختیار که ما می‏گوییم، اختیار به آن معنا در مقابل جبرهست، در عین حال ضرورت است، یعنی چه؟یعنی اصلا محال بود که این حرف، در این ساعت و در این لحظه، از دهان من بیرون‏نیاید.چرا؟چون این حرف در این ساعت و در این لحظه که از دهان من بیرون آمد یا آن پلک چشم شما که تکان خورد،به موجب علتی بوده است، اگر آن علت نبود، محال بود که پلک چشم شما تکان بخورد یا این حرف از دهان من بیرون بیاید،نه یک علت، بلکه مجموع عللی که وجود پیدا کرده‏اند، به آن ضرورت بخشیده‏اند.چطور می‏شد که این[حادثه]واقع‏نشود؟علت آن وجود پیدا نکند، و آن علت چرا وجود پیدا کرده؟باز هم یک مجموع شرایط و عللی به آن ضرورت بخشیده‏است.می‏رویم سراغ آن علت اصلی، به آن هم یک مجموع عللی ضرورت بخشیده است.پس با اینکه موجودات عالم - به قول‏ما و آنها - همه ممکنات هستند، همه واجبات هستند اما واجبات بالغیر. هر واجبی اگربگوییم چرا ضرورت پیدا کرد؟می‏گوییم چون علتش به آن ضرورت بخشید.
سینوی‏ها می‏گویند اگرتمام نظام هستی از ممکنات تشکیل شود، این ضرورتی که الآن قبول‏داریم نبود.این ضرورتی که الآن تو هم قبول داری، به دلیل وجود واجب‏الوجود بالذات است، چون خدا در عالم هست، این نظام عالم نظام ضرورت است و اگر خدا یعنی واجب الوجود بالذاتی در عالم‏نباشد، نه مخلوق و موجودی هست و نه می‏تواند این موجود مخلوق‏ها ضروری باشند.چرا؟برای اینکه وجود این موجودممکن وقتی ضرورت پیدا می‏کند که تمام راههای نیستی بر آن بسته باشد. مثلا اگر این موجود ممکن ده علت دارد، نه علت‏وجود داشته باشد و یکی وجود نداشته باشد، یک راه نیستی که برایش باز باشد، آن موجود نیست.
پس اشیاءوقتی در دنیا ضرورت پیدا می‏کنند که تمام راههای نیستی بر آنها
صفحه : 201
بسته باشد.اینکه شماالآن می‏بینید که این عالم هست و ضروری است[به این جهت است که]تمام‏راههای نیستی بر عالم بسته شده است.منتها شما می‏گویید این نظام‏همه ممکنات است، من می‏گویم این نظام منتهی می‏شود به یک واجب الوجود.از من و شما - هر دو - می‏پرسنداین[موجود]چرا وجود پیدا کرده است و چرا ضرورت دارد که وجود پیدا کند؟ می‏گوییم به حکم این علت; به حکم اینکه این‏علت وجود داشته، این هم بوده است; چون این علت وجود داشته، این هم ضرورت پیدا کرده است.
می‏بینیم این سؤال‏جواب پیدا کرد.می‏رویم سراغ این علت، این چرا وجود و ضرورت پیدا کرده‏است؟می‏گویید چون این بود، این نمی‏توانست نباشد.می‏بینیم راست می‏گوید.سراغ‏این می‏رویم، باز شما می‏گویید چون این بود، این نمی‏توانست نباشد. می‏گوییم بله.
یک فرض دیگر در اینجا هست و آن این است: اگرمن بگویم «الف‏» چرا وجود دارد؟می‏گویید چون «ب‏» وجود دارد.می‏گفتم خوب، «ب‏» وجود پیدا نکند که «الف‏» هم وجودپیدا نکند; این نباشد تا آن هم نباشد.می‏گفتید چون «ج‏» بود، «ب‏» هم نمی‏توانست نباشد.می‏گفتم نه آقا، «الف‏» نباشدبه اینکه «ب‏» هم نباشد به اینکه «ج‏» هم نباشد.می‏گفتید وقتی «ج‏» بود، نمی‏توانست «ب‏» نباشد و وقتی «ب‏» بود، نمی‏توانست‏«الف‏» نباشد.یکدفعه می‏گوییم «سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی‏» ; می‏گویم آقا، چرا الف «هست‏» ؟چرا الف‏«نیست‏» نیست تا اینکه نه «ب‏» باشد، نه «ج‏» باشد، نه «د» باشد...الی غیر النهایه؟یعنی چرا اصلا بر عالم نیستی مطلق‏حکومت نمی‏کند؟چه چیزی راه نیستی را بر جمیع عالم بسته است؟یعنی نبودن این شی‏ء بالخصوص[منوط]به این است‏که هیچیک از علل آن نباشد; اگر این علل متکی به واجب الوجود بالذات باشند، این[شی‏ء]نمی‏تواند نباشد.چرا؟چون اگراین[شی‏ء]نباشد باید[علت]آن نباشد، [اگر علت]آن نباشد باید[علت علت] آن نباشد، [اگر علت علت]آن نباشد باید[علت علت علت]آن‏نباشد و...آخر کار اگر همه اینها بخواهند نباشند، باید چیزی نباشد که عدم بر ذات او محال است(یعنی واجب الوجودبالذات)و چون محال است که او نباشد، او باید باشد; او که بود همه اینها هستند.
اما این نظام هر چه جلوترمی‏رود[می‏بینیم]این[شی‏ء]در ذات خودش می‏تواند نباشد، این[شی‏ء]هم‏می‏تواند نباشد و...اگر اینها زبان داشته باشند و از هر کدامشان
صفحه : 202
بپرسید چرا هستی؟می‏گوید من خودم که‏نمی‏خواستم باشم، یکی دیگر مرا هست کرد; چون آن هست، من مجبورم باشم. به آن هم که می‏گفتیم، می‏گفت من می‏توانستم نباشم‏ولی آن دیگری که هست، من مجبورم که باشم.ما تا وقتی این نظام را قطع کنیم و ببریم، هر جا که از کمرگاهش بگیریم،جواب داریم.مثلا ما به این سه شی‏ء می‏گوییم چرا هستند؟می‏گوید این بالا سر من هست، من نمی‏توانستم نباشم.اما اگر روی‏تمام این نظام یکجا دست بگذاریم، بگوییم چرا تمام آن یکجا «نیست‏» نیست و چه دلیلی دارد که باید باشد؟[بدون واجب‏الوجود بالذات جواب نداریم]; یعنی اگر تمام نظام عالم از ممکنات باشد(ممکن است باشد، ممکن است نباشد)،پس چرا هست و چرا ضرورت دارد؟هستی و ضرورت و جبری بودن این نظام و اینکه هر چیزی که هست باید باشد و محال‏است که نباشد[به این جهت است که] یک ضرورت وجود بالذاتی در عالم هست، واجب الوجود بالذاتی در عالم هست، و الا اگر تمام‏این نظام هستی، همه اشیائی است که زبان حالشان در ذات خودشان این است که می‏گویند من می‏توانم باشم می‏توانم‏نباشم، من که هستم به حکم خودم نیستم و من که ضرورت دارم به حکم خودم ضرورت ندارم، دیگری به من داده، دیگری‏هم [همین را]می‏گوید و...در این صورت برای این سؤال جواب پیدا نمی‏کنیم، می‏گوییم تو نباش به اینکه علتت هم نباشدبه اینکه علت علتت هم نباشد، چرا تو «نیست‏» نیستی به اینکه نه علتت می‏بود و نه علت علتت و نه علت علت علتت و نه...؟ چه محالی لازم می‏آمد؟پس ممکن بود که‏هیچ چیز نباشد؟بله، ممکن بود هیچ چیز نباشد.پس چرا هست؟بنابراین تمام نظام ممکنات‏حکم ممکن واحد را پیدا می‏کند که باز متکی به واجب الوجود است.
اگر از این راه واردشویم، احتیاجی نیست که ما آن براهین مخصوص باب تسلسل را اثبات کنیم،بلکه همین که گفتیم، با یکی از براهین باب تسلسل خیلی قریب الماخذاست، و حتی لزومی ندارد وارد آن مطلبی شویم که قدری اثباتش مشکل است(که علت و معلول باید با یکدیگر همزمان باشند)،فقط همین مقدار که وارد شویم، با یک محاسبه فلسفی درک می‏کنیم که چون هستی و ضرورت در عالم هست، واجب‏الوجود بالذات در عالم هست و تمام این هستیها متکی به واجب الوجود بالذات‏اند.
اصل متن

No comments:

 
Locations of visitors to this page